ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
رخسارهاش سیساله اما پاک و کودک بود
قربانی یک ارتباط نامبارک بود
میگفت اهل هر چه فکرش را کنی هستم
اما خودش اهل محلی سمت قلهک بود
دستش دعا میشد دوا میشد و گل میداد
من باغ بیبر بودم و دنیا مترسک بود