ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مژگان عباس‌لو

فریاد و آه و ناله و هر چیز از این قبیل!
تو ساکتی و عشق تو در من به قال و قیل

حرفی به من بزن! که بدانم هنوز هم…
حتا اگر نباشم، روزی به هر دلیل

در وصف عشق هر چه شنیدیم ناقص است
چیزی شبیه قصه‌ی تاریکی است و فیل

کوتاه اگر چه آمده‌ام، همّتت بلند
دستت اگر رسید به خرمای بر نخیل

زن‌ها همیشه دسته گلی آب داده‌اند!
این‌جا به رود کرخه و آن‌جا به رود نیل

مژگان عباس‌لو

مثل یک صبح سرد پائیزی آسمان دلم پر از ابر است
گاه بی‌اختیار می‌‌گریم خنده‌ی گاه‌گاهم از جبر است

با پری‌های دامنم رفتند آرزوهای پرپرم بر باد
گل پژمرده‌ای شدم که فقط لایق سنگ سرد یک قبر است

گله از من نکن اگر شب‌ها سر کشیدم به خواب‌های خوشت
به‌ترین مردها نمی‌فهمند زنِ عاشق چه‌قدر کم‌صبر است

بین ما - دختران حوا - عشق از ازل درد مشترک بوده است
حرف عاشق که می‌شود دیگر، نه مسلمان منم نه او گبر است

من غزل‌هام پخته‌تر شده‌اند، تا تو چشمت گرسنه‌تر بشود
قصه‌ها را مگر نمی‌خوانی؟ سرنوشت غزال‌ها ببر است

مژگان عباس‌لو

شاید تو آمدی و به یمن تو خنده‌ها…
در باغ‌ها دوباره صدای پرنده‌ها…

شاید به احترام تو آن ساعت عزیز
ساکت شدند از حرکت، چرخ‌دنده‌ها

بی‌هم‌زبانی و غم بی‌هم‌زبانی و…
شاید مرا گرفتی از این خون‌مکنده‌ها

نزدیک‌تر شدی به من آن گونه که خدا
نزدیک‌تر به گرمی رگ‌های بنده‌ها…

در بیشه‌های چشم تو شیر آرمیده ‌است
رام تو می‌شوند درونم، درّنده‌ها

با من بمان که عشق به دنیا بیاوریم
دنیا به ما… به عشق‌پدیدآورنده‌ها

مژگان عباس‌لو

آقا! رفیق! هم‌سفر لحظه‌های ناب!
هم‌سایه‌ی قدیم من از عهد آفتاب!

تا چشمه‌چشمه بشکفد از عشق، چشم من
خورشید چشم‌های خودت را به من بتاب

در من هزار و یک شب...ح از جنس شهرزاد
آغاز قصه‌ای که نوشتند در کتاب

تا دل دهی به موج نگاهی که پیش روست
یا تن به دست حال و هوایی که هی خراب

اما من آه... عاشق خوبی نمی‌شوم
از بس که بی‌گدار تو را می‌زنم به آب!

«این روزها که جرأت دیوانگی کم است»
یادت عزیز! مرد خطرهای بی‌حساب

مژگان عباس‌لو

بیا با هم عوض شویم
تو شعر بنویس
من بروم

مژگان عباس‌لو

هیچ بودیم، خدا خواست که تشکیل شویم
مختصر شرحی از آن صاحب تفصیل شویم

قبل ما آمده‌ بودند که آدم باشند
یک کلاغ آمد و آموخت که قابیل شویم

چه عصاها به زمین خورد که ما برخیزیم
بعد هم منکر ِ رفت‌آمدِ از نیل شویم

تا کجا از خودمان غول سه‌سر می‌سازیم؟
نور هم آن قدَری نیست که ما فیل شویم!

تازه گیرم بشویم، از کرَم او‌ست اگر
باز شایسته‌ی دیدار ابابیل شویم!

مثل دکّان، دل‌مان پر شده از جنس جلَب
کاش این جمعه بیاید، همه تعطیل شویم

مژگان عباس‌لو

بگذار
در هم‌این یک شعر
دوباره عاشق هم باشیم؛
من نامت را
صدا می‌زنم
تو بگو «جانم».

دنیا
ناامن‌تر از آن است
که فکر می‌کنی!

مژگان عباس‌لو - عاشقیم اما

عاشقیم اما نه یوسف، نه زلیخا می‌شویم
علتش این است: ما در چاه هم افتاده‌ایم

برگ پاییزیم و در فکر شکار ماست باد
بی‌خبر از این ‌که ما از آه هم افتاده‌ایم