من غبطه میخورم به درختان خانهات
ای کاش سر گذاشته بودم به شانهات
در فصل جفتگیری فولاد و سنگ، کاش
گنجشک من تو باشی و من آشیانهات
گنجشک من تو باشی و من در به در شوم
از صبح تا غروب پی آب و دانهات
وقت غروب از تو بپرسم: چگونه است
با چند استکان مِی روشن، میانهات؟
بعدش بخواهم از تو کمی درد دل کنی
گاه از زمین بگویی و گاه از زمانهات
یک مشت کودکاند، به دور درخت سیب
انگشتهای کوچک تو زیر چانهات
در بوسهی تو، بذر تغزل نهفته، کاش
روی لبان من بشکوفد جوانهات
راس کلاغ، فرصت کشف شهود نیست
بگذار تا تو را برسانم به خانهات
خوش باش دل ای دل! پس از آن چلهنشینی
افتاده سر و کار تو با ماهجبینی
در سیر الی الله به دنبال تو بودیم
ای گنج روانی که عیان روی زمینی
در خَلق تو آمیخته شد آینه با آب
حیف از تو که با هر کس و ناکس بنشینی
تمثیل غم عشق تو با قلب ظریفم
یک باغ انار است و یکی کاسهی چینی
لبخند تو با اخم تو زیباست که چون سیب
شیرینی و با ترشی دلخواه عجینی
دلواپس آنم که مبادا بدرخشد
در حلقه ی صاحبنظران چون تو نگینی
هنگام قنوت آمد و ما دست فشاندیم
آنجا که تو پیش نظر آیی، چه یقینی؟
حالیست مرا بر اثر مرحمت دوست
چون خلسهی انگور پس از چلهنشینی...