چگونه باشی و چشم از نگاه بردارم؟
چگونه از ته یک چاه ماه بردارم؟
چه فرق دارد وقتی همیشه میبازم
سپید بردارم یا سیاه بردارم؟
همیشه دلخوشیام بوده بعد هر بازی
یکی دو مهره به عمد اشتباه بردارم
که تو برنده شوی از شکوه خندۀ تو
برای دلهرهام سرپناه بردارم
تو مثل قلیانی، لب گذار روی لبم
به قدر ظرفیتم از تو آه بردارم
به لطف فاصلهها عشق پاک میماند
مخواه فاصلهها را.... مخواه بردارم
گفته بودم گریه بده واسه مرد
غرور زیادش خوبه... کم نمیشه
مرد واسه بستن بند کفشش
پاشو بالا میآره خم نمیشه
اگه خیال تو همش باهام نیس
خلوتمو چرا خراب میکنن
چرا راننده تاکسیا همیشه
دوتا کرایه رو حساب میکنن؟
اگه خیال تو همش باهام نیس
چرا قدمزدنهامو کش میدم
چرا غروبا که میرم «کافه ماه»
میرم دوتا قهوه سفارش میدم؟
دور و برم پره از آدمایی
که داد درد مشترک میزنن
قصدی ندارن ولی با کاراشون
زخمای کهنهمو نمک میزنن
هرکجا مصرعی از مشک و علم میآید
مصرع بعدی آن قافیه کم میآید
خاک و خونخوردۀ آوار بلاییم امیر
خاک برسرشدۀ عشق شماییم امیر
مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست
همه با قافیهی عشقْ مصیبت دارند
من « ارگ بم » و خشت به خشتم متلاشی
تو « نقش جهان »، هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تبخال و دهان سوختگیها
از آه زیاد است، نه از خوردن آشی
از تُنگ پریدیم به امید رهایی
ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی
یک بار شده بر جگرم زخم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟
هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم
بر گونهی سرخابیات افتاد خراشی
از شوق همآغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم چه باشی چه نباشی