ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مریم سقلاطونی

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غم‌زده در چشمم آشناست

این خاک بوی تشنگی و گریه می‌دهد
گفتند: «غاضریه» و گفتند: «نینوا»ست

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست

یحیای اهل بیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست

توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست

باران تیر بود که می‌آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

افتاد پرده، دید به تاراج آمده‌ست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست

برگشت اسب از لب گودال قتل‌گاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست

مریم سقلاطونی

با گوشه‌ی شالت پر پروانه‌ها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی

عمامه‌ات را لایه‌لایه باز کردی... بغض کردی
خاکستر آیینه و گل‌دسته ها را جمع کردی

کنج شبستان حرم از سر گرفتی ناله‌ات را
روی زمین خم گشتی و برگ دعا را جمع کردی

از بین آوار در و دیوار و خشت و چوب و آهن
اول زیارت‌نامه‌ی کرب‌وبلا را جمع کردی

در جست‌وجوی پله‌های سنگی سرداب گشتی
آهسته با دستت غبار رد پا را جمع کردی

ساعت دقیقاً ساعت ویران عالم بود و آدم
با ناله‌ای جان‌سوز، مُهر کربلا را جمع کردی

برخاستی... زانو زدی... بر خاک افتادی... شکستی
تا تکه‌تکه پرچم شام عزا را جمع کردی

مریم سقلاطونی

رفته‌ است آن حماسه‌ی خونین ز یادها
دارد زیاد می‌شود ابن‌زیادها

آقای عشق، پرچم سبز و مقدست
این روزها رها شده در دست بادها

بعد از تو کفر و ظلم زمین را گرفته است
دنیا شده ا‌ست مضحکه‌ی عدل و دادها
*
آیا زمان آن نرسیده‌ است در جهان
نفرین شوند باز هم این قوم عادها؟

کی می‌شود که طالب خونت فرا رسد؟
نام تو تا همیشه بماند به یادها