ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مهرداد بابایی


دلم گرفته و می‌خواهم آسمان باشم
و یا هر آن‌چه ببارد بگو همان باشم

چه سرنوشت بدی دارم، عادتم دادند
چهار فصل پیاپی فقط خزان باشم

سرم به شانه دیوار آرزو، بند است
ولی چه فایده وقتی که نردبان باشم

به این نتیجه رسیدم که قسمتم این است
همیشه جای خودم فکر دیگران باشم

دلی شکسته و چشمان خیس و تنهایی
چه‌گونه داشته باشم و شادمان باشم؟

کجاست دست تو؟ در دست کیست؟ بی‌خبرم
نشد که یک شب از این غصه در امان باشم

چه عیب دارد اگر دلخوشم به مُشتی شعر
نخواستم همه عمر فکر نان باشم

شبی کنار خودم در سکوت می‌میرم
شبی که خسته‌ی یک عمر امتحان باشم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد