ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
این که تنها نه روی درختان، روی احساس من هم نشسته
برنگشتم... که بیرون کافه: برفِ لجباز نم نم نشسته
عکسِ خوشبختیِ من که عمریست هی قرار است فردا بیاید
تا هوس میکنم ـ بیافاده ـ قهوهی تلخ در دم نشسته
مردِ برفی کنار خیابان، آب شد در ترافیکِ زنها
انتظارم زنِ بیقراریست؛ پا به پا کرده کم کم نشسته
از زمان انتظاری ندارم با کسی هم قراری ندارم
پس شروعش کنم درد دل را؛ صندلی مثل آدم نشسته
رفتی و پاییزی ترین ایّام حاصل شد
وحشی ترین امواج دریا سهم ساحل شد
زیباترین تصویر ها را با خودت بردی
اینجا همه تصویر ها بعد از تو باطل شد
بعد از تو از این ابرها باران که نه ، امّا
هی درد پشت درد پشت درد نازل شد
دیگر ندارد رنگ و بوی عشق ، این دنیا
وقتی به کام بخت من زهر هلاهل شد
آیینه وقتی علت خاموشی ام را خواست ؛
این اشک ها بارید و توضیح المسائل شد
سهراب ! گفتی : « آب ها را گِل نباید کرد »
رفتی ، ندیدی بعد تو این آب ها گِل شد
آن قدر بدبختم که در این نابسامانی
حتی خدا در مرگ هم از بنده غافل شد
حنظله ربانی