ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
نه دلسپرده ام نه سرسپردهام
به آتش تو خشک و تَر سپردهام
قنوت نیمهشب اثر نمیکند
تو را به گریهی سحر سپردهام
رسیدن تو را به خواب دیدهام
به کوچه گفتهام به در، سپردهام
نشانی تو را به کاروانیان
به شهرهای دُور و بر سپردهام
چه نامهها به هر طرف نوشتهام
به قاصدان معتبر سپردهام
به آشنا سفارش تو کردهام
به هر غریب رهگذر سپردهام
تو نیستی و بُت درست میکنند
به صیقلیترین تبر سپردهام
بت بزرگ را نصیب من کند!
که جان به آخرین خبر سپردهام
به راهی آمدم که بر نگشتنی است
به کاسه آب پشت سر سپردهام
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1395 ساعت 20:17
دریایی و آوازه ات بدجور پیچیده ست
خورشید با اذن تو اینجا نور پاشیده ست
خورشید هم وقتی که می تابد بدون شک
« مرجع » شما هستی و او در حال« تقلید » است
دیریست آقا ! تختتان خالیست و این تخت
جنسش نه از تخت « سلیمان » و نه « جمشید » است
اینجا زمین خالیست از هرم وجودت آه !
اینجا زمین بی تو لباس مرگ پوشیده ست
من مانده ام تا عاشقانت سخت مجنون اند
« مجنون » چرا سهمیه ی آن « قیس » و این « بید » است
شاید کسی « کی می رسد باران ؟ » « نیما » را
از « قاصد روزان ابری » ها نپرسیده ست !
این « عید » ها یک روزه اند و کاش برگردید !
وقتی فرج نائل شود ، هر روز ما « عید » است
حنظله ربانی