ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حمیدرضا عزیزی

خالی‌تر از سکوتم، از ناسروده سرشار
حالا چه مانده از من..؟ یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه، با یاد صبح روشن
اما... امید باطل... شب دائمی‌ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید، نقشی‌ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانه‌ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس‌نشین شد
پرواز را پرنده! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم، تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ‌پوچ رؤیا، تا پیچ‌پیچ کابوس
از شوق زنده بودن... تا خنده‌ای سرِ دار

نظرات 1 + ارسال نظر
وحید رزمجو چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 22:25

کم کم دارم فکر میکنم اومدم توی یه وبلاگ دیگه
این شعرا چقدر داغونن
اینطوری اعتبار ماهرویان میره زیر سوال
چهار تا شهر داغون واقعا زیاده
لطفا حذف کنین
مایه آبرو ریزی هستن این چهار تا کار البته اگه بشه اسمشونو شعر گذاشت
واقعا حیفه

سلام
این اشعار رو از توی نت برنداشتم. از کتابی به نام گزیده غزل جوانان به انتخاب محمدکاظم کاظمی برداشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد