ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
دلم حکایت اسفنج زیر باران است
از آسمان تو جذب بلا چه آسان است
کمانکمان نظرت را کشیده ابرویم
سزای سینهسپر کرده تیرباران است
به خودنمایی اگر دم زدم زبانم لال
تمام آنچه که گفتم شکنج یک آن است
ربوده دین و دلم را و عقل و ایمان را
چهگونه صبر کنم، صبر نصف ایمان است
چه بازی است که چون چشم بندم ای پیدا
دلم ز گم شدن خویشتن هراسان است
منم کبوتر خرگوش بودهی دیروز
کلاه زیر سر توست تا مرا جان است
از آن غروب که تردستی تو دودم کرد
هنوز معرکهات در بساط میدان است
هنوز چوبه دار و جنازهای بر باد
هنوز نعش اسارت کف خیابان است