ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
کبوتر تو... نه بی بال و بی پرم... افسوس
غزال خسته؟ از آن نیز کمترم... افسوس
نگاه کردی و گفتی دلت غریب کجاست؟
غریب توست ولی جای دیگرم، افسوس
میان این همه فانوس راه گم کردم
از آفتاب تو فیضی نمیبرم افسوس
دخیل پنجره فولاد توست دستانم
نشد زیارتت اما میسرم... افسوس
نشستهام بنویسم برای تو شعری
ردیف کرده غزل در برابرم افسوس
اگر فقط غزلی... نه اگر فقط بیتی
قبول طبع تو افتد نمیخورم افسوس
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 ساعت 23:34