ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
در این ظلامِ سیهکاری، سلام بر تو که بیداری
نهان در این شبِ بیروزن نهالِ پنجره میکاری
ستارهبازیِ تقدیر است، شب است و ماه به زنجیر است
بخوان، دوباره بخوان، دیر است، تو از سپیده خبر داری
مگیر بر من اگر گردن به پالهنگِ زمین دادم
نبود رخصت هیهاتم ز بار ذلّت اجباری
در این همیشهی بیباران کویر تشنه فراوان است
تو - ای نبیرهی اقیانوس!- بگو که از چه نمیباری؟
هلا عقابِ افقپیما! مدارِ همهمه را بشکن
که خستهاند کبوترها از این دوایرِ تکراری
کسی فسانهی فردا را به خواب نیز نخواهد دید
مگر تو پردهی افسون را ز روی خاطره برداری
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 ساعت 21:05