ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ماه بالای سرت بود، سرت بالا بود
کوچهها ساکت و در سینهی تو غوغا بود
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
سهمت از بزم فقط نان و کمی خرما بود
رفتی از میکده تا مسجد و تکبیر زدی
«معجز عیسویت در لب شکّر خا بود»
«حالتی رفت که محراب به فریاد آمد»
سنگ از پشت نماز شب تو پیدا بود
«چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی»
و چه بیذوق جهانی که علی تنها بود!
عمق این چاه کجا و غم این آه کجا
که فقط آینهی غربت تو زهرا بود
«طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد»
هر که با حبّ تو آمد به میان از ما بود
«مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم»
کاش یک گوشه از ایوان نجف اینجا بود
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1394 ساعت 23:52
سلام
این شعر از خانم زهرا بشری موحد است؟
بله