ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
چه غم وقتی جهان از عشق نام تازه میگیرد
از این بیآبرویی، نام ما آوازه میگیرد
من از خوشباوری در پیلهی خود فکر میکردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه میگیرد
به روی ما به شرط بندگی در میگشاید عشق
عجب داروغهای! باج سر دروازه میگیرد
چرا ای مرگ میخندی؟ نه میخوانی، نه میبندی
کتابی را که از خون جگر، شیرازه میگیرد
ملالآورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت، غنچه را خمیازه میگیرد!
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1394 ساعت 03:34