ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

سودابه مهیجی

لب‌های عمر از خنده‌های تا ابد دور است
وقتی در این ویران‌سرا غم، امپراتور است

تا ابر، پلکی زد به هم کم‌رنگ شد خورشید
دانسته بودم چشم‌های آسمان شور است!

پیداست از خمیازه‌های بزم تاکستان
پاییز، پایان شراب و مرگ انگور است

آن قدر گم شد آفتاب، آن قدر خم شد باغ
آن قدرها شلاق توفان، سخت و پُرزور است

که پیرهن از شانه‌ی سبز درخت افتاد
برخیز برگِ بر زمین مانده! بلا دور است !

برخیز! من از فصل بی‌گنجشک می‌ترسم
از قارقار بی‌سروپایی که مغرور است

دیگر کلاغان نوحه‌ی تاریک می‌خوانند
خورشید سرد ِواپسین،‌ پایش لب گور است

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 07:54 http://spantman

سلام خانوم خیلی زیبا بود این شعر
شاعرش کیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد