ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین منزوی

فرود آمدم از بهشتت در این باغ ویران خدایا
فرود آمدم تا نباشم جدا زین اسیران خدایا

مگر این فراموش‌خانه به زیر نگین شما نیست؟
که کس حسب‌حالی نپرسید از این گوشه‌گیران خدایا

پشیمانم از زر شدن‌ها مرا آن مسی کن که بودم
به‌ خود باز گردان مرا و ز غیرم بمیران خدایا

به‌ جز سایه‌های ابوالهول در این لوح وحشت عیان نیست
چه خشت و چه آیینه پیش جوانان و پیران خدایا

به باغ جهانت چه بندم دلی را که بسیار دیده ‌است
که حتا بهار جنانت پر است از کویران خدایا

گنه، قند و ابنای آدم، شکربند، آیا روا بود
بر آن لوح، دوزخ ‌نوشتن بر این ناگزیران خدایا؟

جهانت قفس بود و این را پذیرفته بودیم، اما
نه هم‌بندی روبهان بُد سزاوار شیران خدایا

گرفتم بهشت‌ است اینجا ولی کو پسند دل ما؟
چه داری بگویی تو آیا به دوزخ‌ضمیران خدایا؟

اگر دیگران خوب، من بد، مرا ای بزرگ سرآمد!
به دل‌ناپذیری جدا کن از این دلپذیران خدایا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد