ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
به ایمان ضعیفی بستهام این قلب پر شَک را
چون آنهایی که میبندند با نخ، بادبادک را
یقین دارم که در تاراج گندمزار خواهی دید
کلاغی را که با خود میبرد قلب مترسک را
دلم بر پاشنه میچرخد و آرام میخواند
یکی بردارد از لولای در این جیرجیرک را
جهان در پیش پایم سنگها انداخت امّا من
به دریا میرسانم عاقبت این رود کوچک را
تماشا کن که در چشمت چه شوق سوختن دارم
بسوزانم
بسوزانم
بیاور زود فندک را...
مجتبیٰ فرد
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1394 ساعت 09:40
عالیست