ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

محمدرضا شرافت

شدم مانند رود از بارشی جریان که می‌گیرد
که من بدجور دل‌تنگ توام باران که می‌گیرد

دلم تنگ است می‌دانی پناهم شانه‌های توست
کمی اشک است درمانش دل انسان که می‌گیرد

من آن احساس دل‌تنگیِ ناگاهِ پس از شوقم
شبیه حس دیدارم ولی پایان که می‌گیرد

غروبی تلخ و دلگیرم غروب دشت تنهایی
دل دشتم من از نی‌ناله چوپان که می‌گیرد

چه بی‌راهم چه از غم ناگزیرم من چه ناچارم
شبیه حس یک قایق شدم طوفان که می‌گیرد

چه‌قدر از خاطراتت ناگزیرم نه گریزی نیست
منم و باز باران بین قم تهران که می‌گیرد

تو را عشق تو را آسان گرفت اول دلم اما
چه مشکل می‌شود کارم دلم آسان که می‌گیرد

سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را
ولی باران که می‌گیرد... ولی باران که می‌گیرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد