پارههای یک تن و دور از همایم این روزها مثل اوضاع زمانه درهمایم این روزها
فکر نان از عشق میکاهد مقصر نیستی آه... ما بازیچهی بیش و کمایم این روزها
میدویم و جاده، انگاری دهن وا میکند در هراس راه پر پیچ و خمایم این روزها
میرسد تا استخوان این زخمها، اما هنوز در امید واهی یک مرهمایم این روزها
سیب در دامانمان افتاد و دور انداختیم وصلهی ناجور نسل آدمایم این روزها
تا کجاها میرسد فریادهامان تا کجا؟ در نی پوسیدهی خود میدمایم این روزها • بچگی کردیم، دنیا هم به بازیمان گرفت دستهایت را بده... گم میشویم این روزها
مجتبیٰ فرد
شنبه 22 فروردینماه سال 1394 ساعت 12:34