ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مطمئناً داغ از دستِ عزیزی دیدهاند
یا که قابِ عکس و روبان، رویِ میزی دیدهاند
این چوناین در باد میچرخند و هوهو میکنند
رفتنِ بر بادِ گل در برگریزی دیدهاند
هفت دریا را نمیخواهند حتا قطرهای
ارزش دنیا به مقدار پشیزی دیدهاند
روی گردانند از آیینههای روبهرو
خوابِ شاید دلبر پا در گریزی دیدهاند
روحشان زخمی و خون از خندههاشان میچکد
شک ندارم خنجر ابروی تیزی دیدهاند
فالشان و حالشان تلخ است و شیرین میزنند
عمق فنجان قهوهی چشم غلیظی دیدهاند
من نمیدانم چرا دیوانهها عاشقترند
آخر از این عشق لامصب چه چیزی دیدهاند؟
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1393 ساعت 14:29
ممنونم از وبلاگ خوب شما
همچنین دکلمه این شعر زیبا را در "کافه غزل" با صدای "م.ر. ماندگار " بشنوید
https://telegram.me/kafehGhazal