ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

رضا نیکوکار

مانند شیشه‌ای که خریدار سنگ بود
این دل شکستن تو برایم قشنگ بود
 
رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت
آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود
 
ماه شب چهاردهی که تصاحبت
چون حسرتی به سینه‌ی صدها پلنگ بود
 
خوش‌بخت آن دلی که برای تو می‌تپید
خوش‌بخت آن دلی که برای تو تنگ بود
 
تو؛ یک جهان تازه پر از صلح و دوستی
من، کشوری که با همه در حال جنگ بود
 
با من هر آن چه از تو به جا ماند نام بود
از من هر آن چه بی تو به جا ماند ننگ بود

پایین نشسته‌ام که تو بالانشین شوی
این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد