ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علی‌رضا بدیع

و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد
مرا که شهر کر و کورها جوابم کرد

سمند نقره‌نعلش را شبانه زین کردیم
گرفت دست مرا، پای در رکابم کرد

و عشق چشم مرا بست و مشت من وا شد
و عشق بود که وابسته‌ی نقابم کرد

مرا به جنگلی از وهم و نور و رؤیا برد
میان کلبه کمی ورد خواند و خوابم کرد

و عشق هیات دوشیزه‌ای اصیل گرفت
سپس به لهجه‌ی فیروزه‌ای خطابم کرد

کنار شهوت شومینه سفره‌ای گسترد
نشست پیشم و شرمنده‌ی شرابم کرد

دو تکه یخ، ته هر استکان می‌انداخت
و عشق بر لبم آتش نهاد و آبم کرد

گرفت دست مرا در سماع بی‌خویشی
و چند سال گرفتار پیچ و تابم کرد

و عشق دختری از جنس شور بود و شراب
خمار بودم و با بوسه‌ای خرابم کرد

و عشق آمد و دستور داد: حاضر شو
در این کویر نمان، چشمه‌ای مسافر شو

و عشق بغض مرا از نگاه خیسم خواند
گرفت زندگی‌ام را و گفت: شاعر شو

و عشق خواست که این گونه در‌به‌در باشم
که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد