ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
دختر سعدی! هلاک بوسهای شیرازیام
آن قدر مستم که حتی با لبی هم رازیام
تا که بابا «مشرفالدین» برنگشته زود باش
کمتر از اینها بده، با خندههایت بازیام
مادرت من را نبیند پشت در، بد میشود
رویگردان از «اتابک خان» و حکم قاضیام
خنجر ابرو! چشمهایت غارت قوم مغول
زخمی از ناز تو و مغلوب مژگان تازیام
خواندهام رقص تو را در بوستان شیخ اجل
عاشق پروانگیهای تو و طنازیام
نیست همرنگ لبانت در گلستان انار
با فقط یک باب از بوسیدنت هم راضیام
مثل بابای تو من هم کار و بارم شاعریست
تکه نانی دارم و اهل غزلپردازیام
اهل این دوره که نه، از قرن دوری آمدم
ساکن آینده و برگشته سوی ماضیام
من هماین هستم که میبینی: زلال و سادهدل
خسته از هر چه ریا و هر چه ظاهرسازیام
این غزل تقدیم تو، با من عروسی میکنی؟
ای فدای «بله»ی تو دلبر شیرازیام!
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 9 بهمنماه سال 1393 ساعت 12:31