ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
از وصفِ تو درمانده قلم، حرف نداری
کاین گونه شده رام تو این طبع فراری
هر کس که به تو نیمنگاهی نظر انداخت
نه صبر به جا مانده برایش نه قراری
بیهوده به دنبال نگاه تو دویدم
چون آدم جامانده به دنبال قطاری
خواهان تو بسیار و تو انگار نه انگار
محبوبترین سوژهی هر صید و شکاری
در دیدهی من خوبترین مرد زمینی
هر چند که در چشم همه، مسالهداری!
یا کام بگیرم ز تو یا جان بِسِپارم
پرسودتر از این که شنیدهست قماری؟
تو عاشق شعری و منم حرف دلم را
با شعر نوشتم که به خاطر بِسِپاری
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 9 بهمنماه سال 1393 ساعت 12:30