ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
نمیخواهم از هیچ کس، هیچ چیزی
که از آبرویم بماند پشیزی
از احساس خیری ندیدم، شکستم
در آغوش این عشقهای غریزی
عزیزم! از آنجا جلوتر نیایی
شما از همآن دور خیلی عزیزی!
به تنهاییام گفتهام خستهام من
خودت باید این بار چایی بریزی
بکِش پرده را، پنجره مال من نیست
ندارم به جز شعر، راه گریزی