ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسن دلبری

می‌شود مثل چشم خود باشی؟ وا کنی هر سحر درِ خُم را
روی سطح سپیده بنشانی روزگار سیاه مردم را؟

دور «آمد نیامدن»‌هایت «می خورم... نه نمی‌خورم» دارم
راستی من زمین زدم امروز، استکان هزار و چندم را؟

ما بیا بی‌خیال آدم‌ها میوه‌ی باغ بوسه را بخوریم
رو به پایان بهتری ببریم داستان بهشت و گندم را

داستان‌های عاشقانه‌ی شهر، همه را گل به گل ورق زده‌ام
به محبت قسم اگر یک جا، دیده‌ام این همه تفاهم را

هستی مرده‌وار این مردم، حالتی مثل نیستن دارد
نیستی تا به هم بریزی باز، خواب این شهر بی‌تلاطم را

خنده‌های بهارپرور تو، نو به نو زندگی می‌افشانند
ای خدا از لبت جدا نکند تازگی‌های این تبسم را

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید پنج‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 14:58

سلام اشعار از کیست

عنوان هر مطلب، نام شاعر است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد