ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

عبدالجبار کاکایی

ساده از دست ندادم دل پر مشغله را
تا تو پرسیدی و مجبور شدم مساله را...

من «برادر» شده بودم و «برادر» باید
وقت دیدار، رعایت بکند  «فاصله» را

دهه‌ی شصتی دیوانه‌ی یک‌بار عاشق
خواست تا خرج کند این کوپن باطله را

عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ
دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را

و تو خندیدی و از خاطره‌ها جا ماندم
با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...
 
عشق گاهی سبب گم شدن خاطره‌هاست
خواستم باز کنم با تو سر این گله را

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد