ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ماییم و خزانی و دل بی بر و باری
گور پدر باغ و بهاری که تو داری!
ای بغض هزاران شبه! ای ابر سخنریز
یک وقت بر این خاک ترکخورده نباری
جوبار لهیب است غزلمرثیهی اشک
نگذار بسوزیم در این دوزخ جاری
گاهی قلمی هرزهقدم شو که دمادم
بیهودگی روز و شبم را بنگاری
بردار و ببر جای دگر هر چه قرار است
در خاک خیانتزدهی عشق، بکاری
از عرعر و عوعو بنویسید برایم
ما را چه به زیبایی آواز قناری
هرگز کسی از شاعر بنبست نپرسید:
غیر از غزلی تیره چه داری که بباری؟
بگذار تو را نیز به دشنام بگیریم
حالا که به کار دل ما کار نداری