ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ایا حُسنِ ظهوری، ایا قیمتِ نوری
ایا کُشتهی مهتاب: چه ابراز ِغیوری
چوناین شد که ـ نگارا ـ لبِ منظرهی پلک
به یغمای تو رفتیم اگر محضِ عبوری
بسا عشق چوناین است، بسا معجزه این است
که: دل پُخت و نچسبید به دیوار ِتنوری
از آن تلخوَشانیم که در معرکه پاییم
و آورده اشکیم به مهمانیِ شوری
چه دلواپس و جمع است لبت سُرمهی انگور
چه نقاشیِ پَرتیست... چه خطّاطِ جسوری
صحابیِّ خداوند! زیارتگریات کو؟
ولینعمتِ خوبان! ملاقاتِ حضوری
هماین پیرهنت را حواریِّ تنم کن
ـ تهی خرقه! چه طوری؟ زهی عشق! چه جوری؟
برو، ای خَلَجانی! ملامت کِش و هُش دار
مرا قیمتِ کبریست، تو کمبودِ وفوری
... ولی حضرتِ معشوق، به عاشق نظری کرد:
ـ بیا عاشقِ نزدیک! چرا این همه دوری؟!