ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
و من چون زلف تو بر باد خواهم رفت میدانم
که از پیچ و خمش فردای خود را خوب میخوانم
چو روز روشن از چشم سیاه و مست تو پیداست
چه خوابی دیده مژگانت برای عقل و ایمانم
نگاهت بگسلد چون زلزله شهر قرارم را
ز خرمای بم لبهات حالا ارگ ویرانم
به راحت از ستارههای چشمت میتوان فهمید
قمر در عقرب است اوضاع احوال پریشانم
بزن شخم این زمینِ - دیده و دل - را برای خویش
و من هم بشکند دستم درختی جز تو بنشانم
•
خیالت تخت چیزی بر نمیآید ز دست من
بیا فتحم بکن من شهر بیسرباز آسانم