ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

رهی کاوه

زخم خوردیم و کسی جرأت فریاد نداشت
هیچ کس در دل خود خاطره‌ای شاد نداشت

همه درگیر غنی‌سازی غیرت بودیم
شهر از کاوه و آرش، جنمی یاد نداشت

عشق، سرکوب شد و پشت اساطیر شکست
کوه دیگر صنمی با دل فرهاد نداشت

سال‌ها در پی آن کس که دلم را بِبَرد
شهر را گشتم و افسوس پریزاد نداشت

حافظ از بوسه و معشوق نوشت و حق داشت
قرن او هر دو قدم یک ونِ ارشاد نداشت

مرگ آن گونه به دور سر ما می‌چرخید
که خدا مسخ شد و قدرت امداد نداشت

خواستم فاش کنم هر چه که در دل دارم
سر بیچاره دل دیدن جلّاد نداشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد