ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
به شب و پنجره بسپار که برمیگردم
عشق را زنده نگه دار که برمیگردم
بس کن این سرزنش «رفتی و بد کردی» را
دست از این خاطره بردار که برمیگردم
دو سه روزی هم - اگر چند - تحمل سخت است
تکیه کن بر تن دیوار که برمیگردم
بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت
عاشقت میشوم این بار که برمیگردم
گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی
به همآن دیدهی بیدار که برمیگردم
پردهی تیرهی آن پنجرهها را بردار
روی رف آیینه بگذار که برمیگردم
پشت در را اگر انداختهای حرفی نیست
به شب و پنجره بسپار که برمیگردم
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 ساعت 23:52
دیشب این شعر رو توی رادیو7 خوندن
خوشحالم که باعث شد وبلاگ قشنگ شما رو پیدا کنم
زنده باشید