ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
شب است و باز مثل ماه بالای سرم هستی
میان خواب و بیداری کنار بسترم هستی
من ِ بیسرزبان را میبَری سمتِ غزل گفتن
در این بیدستوپاییهای من، بال و پرم هستی
محال است این همه اعجاز را ایمان نیاوردن
تو با آن چشمهای مهربان، پیغمبرم هستی
نشان عشق من هم بر دل است و هم به پیشانی
در آغوش تو فهمیدم که نیم دیگرم هستی
غزلهایم تماماً خط به خط بوی تو را دارد
تو تنها روح حاکم بر تمام دفترم هستی
•
بکُش یک شب مرا و خونبهایم را بگیر از عشق
تو که عمری به قصد کُشتنم همسنگرم هستی
مجموعه ی دست چین شده ای ست
آفرین به حسن سلیقه شما
ممنون دوست عزیز