ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

امیر سهرابی

تا نشستی روی زین، رنگ از رخ ارباب رفت
شعله‌ی دل‌گرمی خورشید عالم‌تاب رفت

دست بردی سمت مشک و اشک‌ها سرریز شد
یک قدم امید آمد صد قدم مهتاب رفت

تا لبت آمد ولی تشنه به جایش بازگشت
آب را وقتی نخوردی آبروی آب رفت

دیده‌بوسیِ تو با شمشیرها بسیار شد
شهرت مهمان‌نوازی از کف اعراب رفت

کودکی چشم‌انتظار دیدن مهتاب بود
دیر کردی، روی دستان پدر در خواب رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد