ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
سرشته از گل آتش، خدا سرشت مرا
و کج گذاشته از پایه خشتخشت مرا
مرا ز خویش جدا کرده و گره زده است
به چشمهای سیاه تو سرنوشت مرا
سیاهمست شدم پای تاک اندامت
درست کرده هماین بادهها بهشت مرا
ببین شباهتمان را، گمان کنم که خدا
هماین که خوانده تو را ناگهان نوشته مرا