ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
به هر گام تو میلرزد دلم هر بار میآیی
نگو یوسف شَوم وقتی زلیخاوار میآیی
چو خورشیدی که از هر راه بر گلخانه میتابد
به هر راهی که باشد بر سر بیمار میآیی
تو چون سِیلی که پستی یا بلندی بر نمیتابد
پیِ همواری دلهای ناهموار میآیی
ببخش ای بهترین تصویر عمرم، وقت دیدارت
به دستم لرزه میافتد، به چشمم تار میآیی
مگر از شوق میخواهی به پایت جان دهم یکجا؟
که در تنهاییام بی وعدهی دیدار میآیی