ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

امید صباغ‌نو

چون شعله در دستانِ دشتِ پنبه، گیرم
دستی بده، تا قبل افتادن بگیرم

تصمیم‌هایی مانده از دورانِ کبری
تصمیم دارم کلّ‌شان را من بگیرم

گیرم کسی عشقش کشید و عاشقم شد
دیگر نباید حسّ سوءظن بگیرم

من یوسف قرنَم، زلیخا! خاطرت تخت
این بار می‌خواهم خودم گردن بگیرم

یک روز قبلِ جشن، یاد من بینداز
با میوه، چسب زخم هم حتماً بگیرم

از لحظه‌ای که دست تو آلوده‌ام شد
در شهر می‌گردم که پیراهن بگیرم

ای عشق! دستم را بگیر و حائلم باش
می‌ترسم از دامان اهریمن بگیرم
نظرات 1 + ارسال نظر
محمد شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 00:16

سلام این شعرو از فیس دیدم درجش کنید ممنون:
-------------------
در این هوای ملایم بیا قدم بزنیم
دوباره شرط ببندیم حرف کم بزنیم
شب و طراوت باران و کوچه ی خلوت
و حال خوب تو جان می دهد قدم بزنیم
و گاه نیز سرت روی شانه ام بگذار
مباد خلوت این کوچه را به هم بزنیم
چنان چه حرف و گله از گذشته ها داریم
بدون شرم بیا روبه روی هم بزنیم
علی دولتیان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد