ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
دلم پر است از این هیچهای خیلی پوچ
از این سکوت، از این یک صدای خیلی پوچ
دلم پر است از این روزگار بس نامرد
از این شبان تهی، روزهای خیلی پوچ
دلم پر است از این خاک آسمانفرسا
از این کجا و از این ناکجای خیلی پوچ
دلم پر است از این اشکها که میریزد
برای خاطر یک ماجرای خیلی پوچ
دلم پر است از این آیهی بلا؛ باران
که میچکد به زمین از هوای خیلی پوچ
دلم پر است از این دستها که میدانی
چهقدر ساده نشستند، پای خیلی پوچ
دلم پراست از این... نه دلم پر است، بله!
از این زمانهی پا در هوای خیلی پوچ
دلم پر است از این بیخودی که میبینی!
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 14 مردادماه سال 1393 ساعت 18:06