ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

اصغر عظیمی‌مهر

پیش از این‌ها عاشقی رسم فراموشی نداشت
شمع محفل تا سحر سودای خاموشی نداشت

بزمْ، حرمت داشت و در جمع کس با دیگری
خنده‌ی زیر لب و حرف درِ گوشی نداشت

هر کسی از راه معمول خودش می‌آمد و
در بساطش قابله، داروی بیهوشی نداشت

هر که در آغوش معشوق خودش خرسند بود
در خیالش نقشه‌ی اشغال آغوشی نداشت

پرده‌ای وقتی که می‌افتاد در بین دو تن
تشت رسوایی به عالم هیچ سرپوشی نداشت

گرچه در اوجم، نترسی! سایه‌ی بال عقاب
هیچ آسیبی برای هیچ خرگوشی نداشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد