ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

اصغر عظیمی‌مهر

چه‌گونه پر بزنم تا که بال و پر بسته‌ست؟
چه قدر در بزنم؟‍ ها؟ چه‌ قدر؟ در بسته‌ست

از این ستون فرجی نیست تا ستون دگر
که ریشه‌های درختان به یکدگر بسته‌ست

تفاوتی نکند باغ با قفس وقتی –
دل پرنده شکسته‌ست و بال و پر بسته‌ست

چه قدر چشم بچرخانم و نگاه کنم؟
در این زمانه که هر چشم دیده ور بسته‌ست

اگر که راه نمی‌خواندم ز تنهایی‌ست
که گاه قصد زیارت به همسفر بسته‌ست

پر از عریضه شده چاه جمکران؛ حالا -
به جای آب پر از نامه‌های سربسته‌ست

میان راه نمی‌ماند آن که قبلِ سفر
درست توشه به اندازه‌ی سفر بسته‌ست

به پشت‌گرمی این قوم دلخوشی کافی‌ست
که زود وا شد مشتی که تنگ‌تر بسته‌ست

«عقب‌نشینی» آرایش سپاه نبود
مسیرِ فتح به سربازِ بی‌جگر بسته‌ست

زمان آمدنت روی ما حساب نکن
خودِ خدا به هواخواهی‌ات کمر بسته‌ست

بیا که آمدنت بحث مرگ و زندگی است
نبود و بودِ دو عالم به این خبر بسته‌ست

بیا که گوشه‌ی چشمی به من بیندازی
سعادت دو جهانم به یک نظر بسته‌ست
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد