غم و قصهی کوتاه ولنگاریِ من
منم و بحث زمانگیر گرفتاریِ من
صحبت سوختگانیست که تا جا میشد
عزمها جزم نمودند به دلداری ِمن
راه را باز کنید و بگذارید که خلق
بتوانند بیایند به همیاری من
جز پیمبرنفسانی که مبادا باشند
هیچ کس یار نشد در شب بیماری من
نامهِ عمر من آن قَدَر است که کاش
واژه را شوق نماند به خریداری ِمن
منم و ترجمهی مجمل حال قلمی
که شد آرام دل کوچه و بازاری ِمن