ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین آهنی‌رود

تو را در مشت می‌گیرم شبیه حبه‌ی انگور
نگاهت را نمی‌دزدی و می‌گویی که خب منظور؟

به خود می‌گویم از چشمش حذر کن تا سرت گرم است
نگاهش کن نمی‌فهمد که تو مجنونی و معذور

تفکر با من و با تو تصورهای مستانه
تجسم کن تلنگر را شبیه ضربه بر سنتور

فقط با لمس انگشتت دلم در سینه می‌لرزد
لباست را که می‌بوسم نگاهم می‌شود منشور

بدن، براق و بازیگر، هوس‌انگیز و رازآلود
امان از هسته‌ی قلبی که داری دختر مغرور

تو را از قورگی‌هایت نچیدم گر چه از طعمت
دهانم آب می‌افتاد به روی دست من ساتور

بزن چرخی که مشتاقم ببینم رقص پایت را
برای عشوه‌ات چشمی چرانیدم کمی ناجور

قد و بالای اشعارم برای مصلحت‌بینی
نمی‌گوید که عریان‌تر شدم از طاهر مشهور

نه بدمستم نه هشیارم، شراب ناب می‌فهمد
کمال آن تقلایی که در جسمت شده مذکور

سبک‌وزن پر از قدرت برای دلبری کردن
هم آهنگین‌ترین ناله شبیه زخمه بر تنبور

تو را در مشت خود دارم کنار صورتم اما
نگاهت مثل صیادی که دارد کوسه‌ای در تور
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد