سخن از مرگ صدا رفت سکوت آوردم
واقعیت که عبث شد هَپَروت آوردم
من برای تو که در اوج حقیقیت بودی
شعری از دفتر آقای سکوت آوردم
تو به معراج رساندی غزل نابت را
من ولی تا بتوان گفت هبوط آورم
کاسهلیسی و رذالت که به بازار آمد
رفتم و یک دل بی باد و بروت آوردم
بعد از اینکه به هوای تو زمینگیر شدم
یک غزل غربتِ ضدّ ملکوت آوردم
منِ بی گور و کفن را چو به خاکش بردم
تخت و تابوتی از چوب بلوط آوردم
صحبت از صلح و صفا شد، غزلم را کشتم
سخن از مرگ صدا گشت، سکوت آوردم
بعد از اینکه به (هوای) تو زمینگیر شدم
یک غزل غربتِ ضدّ ملکوت آوردم
من ِ بی گور و کفن را (چو) به خاکش بردم
تخت و تابوتی از چوب بلوط آوردم
ممنون
اصلاح شد.
صحبت از صلح و صفا شد، غزلم را کشتم
سخن از مرگ صدا (گشت)، سکوت آوردم
ممنون
اصلاح شد.