ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

یاسر قنبرلو

داد و بی‌داد نکردم که در اندیشه‌ی من
مرد آن است که غم را به گلو می‌ریزد
آخرین مرحله‌ی اوج، فرو ریختن است
مثل فواره که در اوج فرو می‌ریزد

من بنایم همه درس است نه تحسین دو شیخ
دل نبستم به بنایی که فرو ریختنی‌ست
دل نبستم به خودِ مدرسه حتی! چه رسد 
به عبایی که پس از مدرسه آویختنی‌ست

گوسفندانِ فراوان، هوسِ چوپان است
آن‌چه دل بسته به آن است فقط تعداد است
شاعر امّا غم تعداد ندارد وقتی
پرچمش کوفته بر قله‌ی استعداد است

شاعر این مساله را خوب به خاطر دارد
که نفس می‌کشد این قشر به جوسازی‌ها
هر کسی انجمنش کنج اتاقش باشد
بی‌نیاز است از این خاله‌زنک‌بازی‌ها 

می‌روم پشتِ همه بل‌که از این پس دیگر
پشت من حرف نباشد که چه شد یا چه نشد
می‌روم تا نفسی تازه کنم برگردم
کاش روزی برسد هر که رَوَد خانه‌ی خود
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد