ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

هاتف اصفهانی

دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش         
او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش

گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش         
گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش

گفت آن بت پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل         
خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش

ناصح که می‌زد لاف عقل از حسن لیلی‌وش بتان         
یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش

ز افسانه‌ی وارستگی رستم ز شرم مدعی         
افسانه‌ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش

از اشک گلگون کردمش گلگون‌رخ آراسته         
موزون‌قد نوخاسته از طبع موزون کردمش

هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم         
ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش

نظرات 1 + ارسال نظر
اطهری دوشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:21

هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم
ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش

(انتخاب شعرتون و حتی شاعرهاتون فوق العاده ست و این از طبع نیک خودتونم خبر میده
موفق باشید :) )

تشکر دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد