ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش
او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش
گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش
گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش
گفت آن بت پیمانگسل جستم ازو چون حال دل
خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش
ناصح که میزد لاف عقل از حسن لیلیوش بتان
یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش
ز افسانهی وارستگی رستم ز شرم مدعی
افسانهای گفتم وزان افسانه افسون کردمش
از اشک گلگون کردمش گلگونرخ آراسته
موزونقد نوخاسته از طبع موزون کردمش
هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم
ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 ساعت 23:40
هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم
ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش
(انتخاب شعرتون و حتی شاعرهاتون فوق العاده ست و این از طبع نیک خودتونم خبر میده
موفق باشید :) )
تشکر دوست عزیز