ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
به رسم صبر، باید مرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد
پریشان است گیسویى در این باد و پریشانتر
مسلمانى که میخواهد نگاهش را نگه دارد
عصاى دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار...
که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد
به روى صورتم گیسوى او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد
دلم را چشمهایش تیرباران کرد، تسلیمم
بگویید آن کمانابرو سپاهش را نگه دارد
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 ساعت 02:34
سلام
این شعر از اقای سجاد سامانی هست
لطفا اصلاح بفرمایید
سلام
تشکر دوست عزیز
اصلاح شد
به رسم عشق باید مرد، آهش را عیان دارد
چرا گویی که باید بغضهایش را نهان دارد
(دلم را چشمهایش تیر باران کرد ،تسلیمم
بگویید آن کمان ابرو ،سپاهش را نگهدارد)
پریشان است گیسویش و من از آن پریشانتر
مسلمان نیستم گر من نگاهم را نگهدارم
فرزاد