ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
شادی عجیب نیست که با غم یکی شدهست
وقتی که کار خنجر و مرهم یکی شدهست
یک چشم سهم خنده و یک چشم نذر اشک
آری، دوباره عید و محرّم یکی شدهست
بر شاخِ سبز آتشِ نارنج مانده تا
باور کنی بهشت و جهنّم یکی شدهست
مثل دو خط که رمز تلاقی جدایی است
روز و شبم، تولّد و مرگم یکی شدهست
فرقی میان حیلهی گرگ و شغاد نیست
وقتی که چاهِ یوسف و رستم یکی شدهست
تنها نه شوکران و شکر، ها... نه عقل و عشق
در چشم من؛ که عالم و آدم یکی شدهست
عشق! ای دوای فاصله! درد است درد من
خوشحال از این نباش که دردم یکی شدهست
مجتبیٰ فرد
شنبه 6 اردیبهشتماه سال 1393 ساعت 21:43