ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
و اسماعیل میدانست آن چاقو نمیبرّد
که صیادی که من دیدم دل از آهو نمیبرّد
کدامین بارگاه است این؟ کدامین خانقاه است این؟
که در اینجا نفس از گفتن یاهو نمیبرّد
دلا! دیوانگی کم نیست شاید عشق کم باشد
اگر زنجیرها را زور این بازو نمیبرّد
چرا ناراحتی ای دوست از دست رفیقانت؟
که خنجر عادتش این است: رو در رو نمیبرّد!
زلیخا را بگو نارنجهایش را نگه دارد
که دیگر نوبت عشق است و تیغ او نمیبرّد
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 ساعت 04:35