ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

یاسر قنبرلو

شطرنج بازی می‌کند اما نمی‌داند
در آستینش مهره‌های مار هم دارد
یک بار بُرده غافل از این‌که پس از چندی
این بازی پُر درد سَر تکرار هم دارد

باید «کلاغان»، کشور او را نگه دارند
وقتی که می‌بندد دهان «باز»هایش را
از تخت‌ها و چشم‌ها یک روز می‌افتد
شاهی که نشناسد غم سربازهایش را

من می‌شناسم هم‌وطن‌های غریبم را
آن‌ها که در هر خانه‌ای خاکستری هستند
این‌ها که در سطح خیابان چیده‌ای انگار
سربازهای سرزمین دیگری هستند!

وقتی که نوحی نیست کشتی هم نخواهد بود
آرامشی دیگر پس از طوفان نمی‌ماند
اخبار را شاید ولی احساس را هرگز
همواره بعضی چیزها پنهان نمی‌ماند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد