ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

اصغر عظیمی‌مهر

پرده‌ِی اول

زائران وقتی که معمولاً به مشهد می‌روند
دست‌کم یک سر به «بازار رضا» هم می‌زنند

در عبور از حجره‌ها، شاگردهای خوش‌زبان -
با زبانی چرب آن‌ها را صدا هم می‌زنند

چهره‌های حجره‌داران قدیمی پر ز نور
بس که با شمس‌الشموس این‌جا مجاور بوده‌اند!

خوش به حال تاجران منصف بازار که –
در تمام طول عمر خویش، زائر بوده‌اند

بس که این‌جا زائران جنس تبرک می‌خرند
هیچ دکانی نمی‌ماند دمی بی‌مشتری

غالباً زن‌ها به دنبال زرشک و زعفران
مردها هم در پی تسبیح یا انگشتری

بانوان باردار و مادران شیرده
در تکاپوی لباس کودک و نوزادی‌اند

نامزدهای جوان این‌جا به قصد میمنت
در پی رخت عروس و حلقه‌ی دامادی‌اند

«یا علی» و «یا حسین» و «یا رضا»، «یا فاطمه»
نیست دیواری در این‌جا خالی از این نام‌ها

عکس دست حضرت عباس هم حک گشته است
با خطوطی غیرکوفی در تمام جام‌ها

پنجه‌ی نورانی‌اش انگار می‌گوید: بایست
ناگهان مثل مسافر پلک‌هایم می‌پرد

جسم من را می‌گذارد توی بازار رضا
روح من را سمت یک بازار دیگر می‌برد

پرده‌ی دوم

شهرتی دارد میان شهرها، بازار شام
چون که هر جنسی بخواهی زود پیدا می‌شود

ساعتی از صبح وقتی بگذرد سوداگران
می‌رسند از راه و در بازار غوغا می‌شود

تاجران حجره‌دارش در تمام طول سال
جنس خود را با بهایی خوب سودا می‌کنند

نیمه‌ی ماه محرم کاسبان دوره‌گرد
شور و حالی تازه در بازار بر پا می‌کنند

یک نفر دارد زره! کسبش ولی بی‌رونق است
مشتری دارد مگر؟! - از بس بزرگ است این زره-

یک نفر گفت این زره را از کجا آورده‌ای؟
جز تن یک مرد از هر کس بزرگ است این زره

یک زره دارد از آن کوچک‌تر اما روی آن
جای سنگ و نیزه و شمشیر و خنجر با هم است

-بعضی از تجار هم با هم شراکت می‌کنند-
پس در این‌جا غرفه‌ی عباس و اکبر با هم است

گوشواره می‌فروشد یک نفر این‌جا، ولی-
بر سر این مسأله با مال‌خرها لج شده:

چون که گفتند از زر ناب است جنست؛ منتها –
از فشار محکمی آویزگاهش کج شده

یک نفر هم آن طرف با غارت خلخال‌ها
یک بساط کوچک و پرسود برپا کرده است

می‌خورد سوگند و می‌گوید که با دست خودش
یک‌یک از پای زنان کافران وا کرده است

مشتری با صاحب عمامه دارد گفت‌وگو:
جنس تو دزدی‌ست! چون یک گوشه‌اش از خون، تر است

مطمئنم قبلاً آن را جای دیگر دیده‌ام
یادم آمد! این خود عمامه‌ی پیغمبر است

یک نفر فریاد می‌زد: جنس من حراجی است
های مردم یک عبای پاره دارم! می‌خرید؟

یک نفر سمت زن آبستنی رو کرد و گفت:
توی این بازار من گهواره دارم! می‌خرید؟

-مشتری می‌گفت با سوداگر زین و یراق
چرم تو عالی‌ست! اما سطح زینش خونی است

-مشتری از صاحب انگشتری دارد سؤال:
این‌که انگشتر چرا دور نگینش خونی است؟

رخت دامادی خریدن سنت ماه حرام -
نیست اما کاسبی اصرار دائم می‌کند

هر کجا که رخت دامادی ببینم ناگهان –
قلب من هم یاد اکبر، یاد قاسم می‌کند

پرده‌ی سوم

-کربلا در چند فرسخ آن طرف‌تر؛ هم‌چون‌آن -
جسم شاه عرش روی خاکْ بی‌پیراهن است

-با صدای تاجری یک‌باره می‌آیم به خود:
این توقف‌های بی‌جا مانع کسب من است

روی گوشَت دست بگذاری اگر در همهمه
بین غوغای خریداران صدای زینب است

این که ویران گشته است این روزها بازار شام
بی‌گمان تأثیر سوز ناله‌های زینب است

گر به بازار رضا افتاد راهت باز هم
چشم‌هایت را ببند و چشم دل را باز کن

مرغ دل را پر بده از طوس، سمت کربلا
از درون طی طریقی با دلت آغاز کن

می‌کند پژواک در گوشم صدایی آشنا:
هر که از خود بگذارد حتماً خدایی می‌شود

در غریبی و قداست بی‌بدیل‌اند این دو شهر
هر کسی که «مشهدی» شد، «کربلایی» می‌شود
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد